جدول جو
جدول جو

معنی مازی بن - جستجوی لغت در جدول جو

مازی بن
از مراتع لنگای عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه، از بیخ، از اصل
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
دهی از دهستان ژاوه است که در بخش زراب شهرستان سنندج واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ وَ دَ / دِ)
بازی کننده. لاهی:
بازی کن و چابک و طرب ساز
مالیده سرین وگردن افراز.
نظامی.
به چهر آفتابی به تن گلبنی
به عقل خردمند بازی کنی.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ نَ وا نَنْ دَ / دِ)
تماشاچی، (از تحفۀ اهل بخارا)، بینندۀ بازی، هنگامه گیر، مشعبد، مقلد، مقلّس، (منتهی الارب)، بندباز، (ناظم الاطباء) :
به بازیگری ماند این چرخ مست
که بازی بر آرد به هفتاد دست،
فردوسی،
چو چنبرهای یاقوتین به روزباد، گلبنها
جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها،
منوچهری،
که گیتی یکی نغز بازیگر است
که هر دم ورا بازی دیگر است،
(گرشاسب نامه ص 186)
پیروزه رنگ دایرۀ آسیا مثال
بازیگریست نادره و خلق چون خیال،
ناصرخسرو،
بازیگر است این فلک گردان
امروز کرد تابعه تلقینم،
ناصرخسرو،
از تو بازیچۀ عجب کرده ست
گردش این سپهر بازیگر،
مسعودسعد،
کنون همچو بازیگران گاه گشتن
کند همتش را همی بندبازی،
سوزنی،
زباد بررخ او زلف حلقه حلقۀ او
خمیده چنبر بازیگر است و بازیگر،
سوزنی،
چو هندوی بازیگر گرم خیز
معلق زنان هندوی تیغ تیز،
نظامی،
خیالی برانگیزم از پیکری
که نارد چنان هیچ بازیگری،
نظامی،
ببازی در آید چو بازیگری
ز پرده برون آورد پیکری،
نظامی،
، جلف، سبک، شیطان به اصطلاح امروز، (یادداشت مؤلف) :
گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟
گفت بازیگر بود کودک چو بازاری بود،
حقوری هروی،
، رقاص، پای کوب: العوبه، زن بازیگر، رقاصه (صراح اللغه)، رامشی، رامشگر: و بازیگران بازی میکردند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 42)،
راست گفتی ز مشک بر کافور
لعبتانند گشته بازیگر،
فرخی،
تبیره زنان پیش و بازیگران
سران می دهنده به یکدیگران،
اسدی (گرشاسب نامه)،
و مطرب و مسخره وبازیگر بخود راه ندهد، (مجالس سعدی ص 25)، و رجوع به بازیکن و بازی کننده و بازی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دارای بدن نرم و لطیف. که اندامی ظریف و لغزان چون ماهی دارد:
همه ماهی تن آورده به کف جام صدف
من نهنگم نه حریف صدف ایشانم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان اشکور پایین است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
از بیخ. ازریشه. از اصل، فشردن آنچه در جراحت بود تا آنکه بچسبد پوست آن و خشک گردد خون بر آن، دارو کردن تا به شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از از بن
تصویر از بن
از ریشه از پایه از اساس از اصل، اص هیچ: (همی دید کش فر و برز شهی است و لیکن ندانستش ازبن که کیست) (اسدی) یا ازبک دندان. از بن گوش بطوع و رغبت بجد. یا ازبک گوش. کمال اطاعت و بندگی و خدمتکاری از ته دل و مکنون خاطر از بن دندان
فرهنگ لغت هوشیار
ازتوابع زوار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که شیر را مایع زند
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان گلی جان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی